شریف شیرزاد | شهرآرانیوز؛ می گویند هرکه ربطی به ادبیات داشته ــ لابدــ چیزی هم ازاین قِسم نوشته است؛ شعری یا داستانی، خوب یا بد. بااین تفاصیل، روشن است که آن که بیشتر با ادبیات درگیر بوده و کشتی گرفته و ــ فراتر از آن ــ کسب وکارش در آن و از آن بوده است، بیشتر به این وادی کشیده و در این کار پیشتر رفته است.
بااین همه، اغلب، چنین کسی را نویسنده یا شاعر نمیشناسند؛ اگرچه در دانشگاه ادبیات درس داده باشد و در این راه اسم ورسمی به هم رسانیده و نام و آوازهای یافته باشد. استاد دانشگاه است که باشد؛ این چه دخلی به نویسندگی و شاعری دارد؟ به ویژه شاعری و قوت و قدرت در آن، لزوما به این چیزها نیست.
ولی آن که بنابه سائقهای چیزی منظوم کرده و گوشهای نوشته است به این، چون وچراها نمیاندیشیده است؛ فوقش، از اینکه خودش را شاعر بنامد، پرهیز داشته است. ازاین دست اند بسیاری از استادان دانشگاه رفته ادب فارسی که برخی در کار پژوهش بسیار مشهورند. اما اینها شعرهایی هم سروده اند؛ بعضی به تفنن و بعضی با جدیت، چنان که احیانا مجموعه شعری هم بیرون داده اند، گواینکه به چشم کسی نیامده باشند.
اینها غیر از آن ادبایی هستند که در دانشگاه درس داده اند، اما خود دانشگاه ندیده بوده اند و نیز استادانی که در شاعری هم شهرتی ــ کمابیش ــ درحد پژوهش داشته اند یا به دست آورده اند؛ یعنی امثال محمدتقی بهار و محمدرضا شفیعی کدکنی از این دایره خارج اند. اینک چند تن از ایشان:
احمدعلی رجایی بخارایی در مشهد به دنیا آمد و بیشتر همین جا درس خواند و همین جا درس داد. او، طی عمر نه چندان بلند خود، کارهای اجرایی و پژوهشی فراوان و البته چشمگیری انجام داد. مهمترین کار رجایی شاید ریاست دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی و بنیان نهادن مجله این دانشکده در آن ایام باشد.
اما امروز پژوهشهای او شکوه و جلوه افزون تری دارند؛ ازاین جمله اند «فرهنگ اشعار حافظ» و «فرهنگ لغات قرآن خطی آستان قدس» و «لهجه بخارایی». بااین همه، این استاد بزرگ گاهی هم شعری میسرود که ــ مطابق انتظارــ در لفظ استوار و در معنی خوشایند بود. یکی از این اشعار قصیدهای است در سوگ بدیع الزمان فروزانفر:
«ای نادره مردان که سخن را اُمرایید/ از چیست که، چون گل همگی دیر نپایید؟ //، چون شبنم صبحید به گلبرگ جهان بر/ لختی بنیاسوده روان سوی سمایید// بر سان درخشید در این گیتی و نشگفت/ یک لحظه فزون گر رخ روشن ننمایید// موجید ازل فطرت و بر ساحل امکان/ ناآمده زی بحر ابد بازگرایید// یا طائر قدسید به کنج قفس خاک/ روزی دو-سه مانید و سپس بال گشایید// خود آب حیاتید به ظلمت کده اندر/ کَسْتان بنداند که به هر درد دوایید// گر خلق جهان بر هنر و فضل ببالند/ حقا که شما مایه بالیدن مایید// ور سِر به جاماندن هر ملک زبان است/ ایران کهن را به یقین سر بقایید».
مرتضی مطهری از هر تعریف و توصیفی بی نیاز است. اما چنین به نظر میرسد که معلومات و تحصیلات او چندان ربطی به ادبیات نداشته است، چه رسد به اینکه او را در راه شاعری انداخته باشد. این چنین نیست. برخی حوزویان ما کمتر از اهل ادب با شعر محشور نبوده اند. نوشتههای روان و خواندنی مطهری هم نشان از آن دارد که او از ادبیات غافل نبوده است. باری، از این روحانی بنام ــ که خود را «فاقد طبع شعر» معرفی کرده است ــ یک شعر باقی است که او آن را، در سالهای پس از خرداد۱۳۴۲، در فراق امام خمینی و در استقبال از یک شعر دیگر، سروده است:
«ز منزلگاه آن محبوب یاران را خبر نَبْوَد/ همی آید به گوش از دور آواز جرس ما را// صبا از ما ببر یک لحظه پیغامی به روح ا... / کهای یاد تو مونسْ روز و شب در این قفس ما را// به رغم کوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز/ میان ما و تو پیوند تا باشد نفس ما را// سزاوار توای جان کنج زندان نیست منزلگه/ سزد گر خون ببارد از دو دیده هر نفس ما را// رواق منظر دیده مهیای قدوم تو/ کرم فرما و بپْذیر از صفا این ملتمس ما را// تمام ملت ایران فکنده چشم بر راهت/ به راه عدل و آزادی نه باک از هیچ کس ما را».
عبدالحسین زرین کوب، در فهرست پژوهشگران عرصه ادبیات، جزء بالانشین هاست و آثاری دارد که حتی عامه ادب دوستان هم با آنها آشنایند؛ «بحر در کوزه»، «پله پله تا ملاقات خدا» و «سر نی» تنها بخشی از نوشتههای تحقیقی این استاد نامدار ادبیات اند. او، ضمنا، نوشتههای متعدد و گران بهایی در باب تاریخ و تصوف هم از خود برجای گذاشته است.
باوجوداین، زرین کوب، درکنار تحقیقات پرشمار، اشعاری نیز سروده است که خالی از لطفی نیستند. برخی از این اشعار عبارت اند از «اندوه جوانی» و «سیمرغ» و «در راه بازگشت» (که گویا آخرین سروده اوست). اینجا، بخشهایی از شعر شورانگیز «عصیان» را میخوانید:
«دانی اگر دست دهد، چون کنم؟ / زی فلک آهنگ شبیخون کنم// شیشه رنگین فلک بشکنم/ تا سر از این پنجره بیرون کنم/ بردرم این پرده نیلوفری/ ره به سراپرده بیچون کنم// سرد کنم کوره خورشید را/ خاک بر این تافته کانون کنم/ تیره کنم چشمه مهتاب را/ دود در آن چشم پرافسون کنم// تا نگزاید به ستم جان خلق/ در قدح کیوان افیون کنم// تا بنیالاید دامان به ننگ/ پیرهن زهره به صابون کنم// دشنه جادویی مریخ را/ در دل ظلمتها مدفون کنم// [..]کاوم زیروزبر آسمان/ سر ز بن کارش بیرون کنم// راز جهان را به کف آرم کلید/ فاش همه رازش ایدون کنم» (مشهد، مرداد۱۳۳۲).
عزیزا ... جوینی استاد خراسانی دانشگاه تهران بود. او، به رغم زندگی دشوار، هم تحصیلات حوزوی داشت و هم تحصیلات دانشگاهی و پژوهشهای بنیادین و گران قدری داشت که متأسفانه کمتر شناخته شده اند. جوینی تقریبا تمام عمر خود را صرف تحقیقات در دو حوزه متون دینی کهن و «شاهنامه» کرد که از نتایج آن میتوان به تصحیح «تفسیر نسفی» و یک ترجمه قرن ششمی از «نهج البلاغه» و ــ مهمتر از همه ــ چاپ امروزی دست نویس «شاهنامه» کتابخانه فلورانس و شرح یک یک بیتهای آن اشاره کرد؛ کاری که تقریبا بی همتا بود. بااین همه، این استاد ادبیات هم گاه شعری میسروده است که غزلی در سوگ حسین بحرالعلومی، استاد ادبیات، ازآن دست است:
«ما بلبلان چو از غم گل باخبر شدیم/ چندان گریستیم که بی بال وپر شدیم//، چون پیر ما به کعبه اقامت نکرد و رفت/ یاران چرا به کوی بتان مستقر شدیم؟ // در همرهش هزار نوا بود و نغمه بود/ای سازها خموش که ما کور و کر شدیم// گویند اهل حکمت و دانش یتیم نیست/ پس این ندا ز کیست که هان بی پدر شدیم؟! //ای شب بدار راز مرا و به کس مگوی/ رسوای خاص و عام ز اشک سحر شدیم// طومارها ز دفتر دنیا نوشته ایم/ پس از چه همچو خط غباری سمر شدیم؟ / در دفترش تمام محبت نوشته بود/ عمری بر آن گذشت که ما باخبر شدیم».
غلامحسین یوسفی نیز از استادان برجسته زبان و ادبیات فارسی است که سالها در دانشگاه فردوسی مشهد تدریس کرد و تحقیقات مهمی انجام داد که برخی تا امروز بی مانند مانده اند. تصحیح «قابوس نامه» از عنصرالمعالی و «گلستان» و «بوستان» از سعدی ازجمله این آثارند. او، ضمنا، به نقد ادبی، به ویژه عیارسنجی شعر، هم اشتغال داشت و در این راه آثاری پدید آورد که به ویژه ازنظر نثر مطبوع و مقبول افتاده اند؛ «چشمه روشن: دیداری با شاعران» مهمترین این آثار است. یوسفی گاهی در ترجمه شعر هم دست داشت. بااین تفاصیل، روشن است که او، خود، هم چیزهایی سروده باشد. «در دشت ناپیداکَرانِ شب» یکی از اشعار یوسفی و به شیوه نیمایی است:
«امشب مرا حالی ست دیگر/ با اختران در گفت وگویم/ گویی پیامی آورد از سوی یزدان/ هر پرتوی کز آسمان آید به سویم// گیتی فروخفته ست در دامان مهتاب/ نه نالهای نه بانگ مرغی نه صدایی/ نه کوچه گرد باده نوشی/ نه نغمهای نه هی هی مستانهای نه هم نوایی/ نه رهگذاری/ نه گاه گاهی محو و مبهم آید از کوی/ آواز پایی// در این سکوت محض/ در این فروغ پاک/ در دشت ناپیداکران شب/ گویی خدا را/، چون نوشخند اختران با خویش بینم/، چون عمر شب تا صبح عمر ما شود طی/ تنها خدا را/ پاینده و از هرچه دانم، بیش بینم» (مشهد، ۲۰مهر۱۳۵۵).
علی شریعتی دراین بین کمی غریب مینماید؛ استاد تاریخی که بیشتر به تأملات بدیعش در باب دین اسلام و مذهب تشیع و نیز سخنرانیهای پرشورش شناخته میشود؛ اما قدری توقف و درنگ حضور او درمیان این سلسله را موجه نشان میدهد. درست است که شریعتی تاریخ پژوه بود، اما امروز عامه مخاطبان او را با نثرهای شاعرانهای همچون «کویر» به یاد میآورند که گویی اثری ادبی است. این متفکر پرنفوذ حتی داستانی به نام «قصه حسن و محبوبه» هم نوشته است. اما، چنان که میشود حدس زد، آثار ادبی شریعتی هم رنگ وبوی تاریخ و مذهب دارند. یکی از اشعار او به نام «مرد شیرگیر» گواه روشنی بر این ادعاست:
«در حیرتم ز چرخ که آن مرد شیرگیر/ با دست روبهان دغل شد چرا اسیر//ای شاهباز عز و شرف از چه از سریر/ باهای و هوی لاشخوران آمدی به زیر// این آتشی که در دل این مُلک شعله زد/ با نیروی جوان بُد و با فکر بکر پیر// [..]با مشت رنجبر بُد و فریاد کارگر/ با نالههای مردم زحمتکش و فقیر// با خشم ملتی که به چنگال دشمنان/ بودند با زبونیْ یک قرن ونیم اسیر// با آن که خفته است به یک خانه از حلب/ با آن که ساخته ست یکی لانه از حصیر// با مردمی که آمده از زندگی به تنگ/ با ملتی که گشته ست از روزگار سیر».
به این فهرست دهها نام دیگر هم میشود افزود (که برخی در کار شاعری برجسته بوده اند)؛ پرویز ناتل خانلری و مظاهر مصفا و تقی پورنامداریان از این افرادند. خانلری ــ که «ناتل» اصلا نام ادبی اوست ــ پیش ــ و شاید بیش ــ از آنکه با آن آثار بزرگ در زبان شناسی و عروض جلوه گری کند، و به سطوح عالی سیاسی برسد، به شاعری معروف بود. منظومه عالی «عقاب» یکی از اشعار اوست.
مصفا هم، علاوه بر چندین تصحیح مهم، چندین دفتر شعر دارد که برخی مندرجات آنها ــ مثلا، قصیده «هیچ» ــ بسیار مشهورند. پورنامداریان هم که در نقد ادبی از بزرگان است، خود، شعرهایی سروده است که برخی از آنها ضمن مجموعه «رهروان بی برگ» آمده اند.
باری، این سلسله همچنان ادامه دارد؛ امروز هم استادان بسیاری را میشناسیم که ــ کمابیش ــ به شاعری هم التفات دارند و به نوعی حلقه واسط جامعه دانشگاهی و جامعه ادبی به شمار میآیند. در همین دانشگاه فردوسی، محمود فتوحی رودمعجنی (استاد بازنشسته زبان و ادبیات فارسی) ــ که در حوزه تاریخ ادبیات و بلاغت از برجستگان است ــ اشعار زیادی دارد.
سیدمهدی زرقانی، استاد دیگر این گروه، هم ــ که به عرفان و شعر معاصر مشغول است ــ گاهی شعری میسراید و در شبکههای اجتماعی انتشار میدهد. از جوان ترها هم وحید عیدگاه طرقبهای را میشود نام برد که هم در عرصه تحقیق خوب است و هم در کار شاعری.
توضیح تیتر: مصراعی است از حافظ که درپی آن گفته است: «که علم عشق در دفتر نباشد».